نیاید روزی که غنچه ی راز ما پرپر شود...

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

«خـــــدا بــا مــاســـت»

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ | زهره کاربخش | ۰ نظر


یکی رفت، یکی موند،یکی از غصه هاش خوند،یکی برد، یکی باخت،یکی با قسمتش ساخت، یکی رنجید، یکی بخشید، یکی از آبروش ترسید، یکی

 

رد شد، یکی بد شد، یکی را پند مقصود، ولی تو بمون خدا با ماست...

 

مـــــــــــن و تــــــــــــو

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ق.ظ | زهره کاربخش | ۰ نظر


من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم، جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم، اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوس نداشتن، تو رو پر دادن

 

جاتم یه دونه آیینه گذاشتن،من خوش باور ساده فکر میکردم رو به رومی،گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی، تا که یک روز باد وحشی

 

رویاهامو با خودش برد،قفش افتاد و شکست و آیینه افتاد و ترک خورد ، تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم،همه حرسم از اینه  خودمو

 

        نشناخته بودم، حالا این قفس شکسته راه آسمون شده باز، ولی تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پــــــــــــرواز...